
با حرفهایَت زَخم میزَدی بَر تَنَم
بَر جونَم ، بَر روحَم، بَر عِشقَم
وَ با جِدیتَت دَر حرفهای تلخت
نَمَک میپاشیدی بَر زَخمی که یادگار گُذاشتی
عَزیزَم مُراعاتِ مَرا نکردی
مَن عاشِقی بیش نبودم که تو را
صادِقانه فَقَط بَرای خودَت دوست داشتم
نه بَرای آن اَندام مَردانه اَت
وَ نه بَرای ثِروَتَت وَ نه بَرای هیچ...
مَن تو را فَقَط بَرای خود ِخودَت دوست داشتم
کاش میفَهمیدی .....
کاش دَرک میکَردی این عِشق ِپاکَم را
کاش تو هَم ذَره ای فِکرَت به مَن نَزدیک بود
کاش تو هَم کَمی فَقَط کَمی عِشقَم را آنگونه که هَست دَرک میکَردی
کِی میخواهی بِفَهمی مَن عِشق را دَر ......... نِمی دیدم
عشق من ....
کِی میخواهی بِفَهمی عِشق مَن پاک تَر اَز شَهوَت بود
کِی میخواهی بِفَهمی مَن تو را آنگونه که بودی دوست داشتم
مَن مِثل ِبَقیه نَه بَدنت را میخواستم
وَ نه آن قُدرَت ِمَردانه اَت را
مَن تو را هَمان گونه که بودی
مَن تورا.......
عِیب نَدارَدبه خاطِر ِعِشقَمون این زَخم ها را تَحَمُل میکُنَم
ایمان دارَم بِخُدا
ایمان دارَم روزی تو می فهمی با قلب من چه کردی
سوزِش ِاین زَخم هایی که بَر روح وَ تَنَم زَدی را تَحَمُل میکُنَم
چون روزی دوستَت داشتم.....
چون...
ولی اکنون کَمی مُراعات کُن ...